سلام دوستان...اولین روز زمستونتون مبارک.... امیدوارم که دیشب بهتون خوش گذشته باشه...دیروز عصر یه اتفاق خیلی جالب برام افتاد که دوستدارم شما هم در جریان باشین...
حدود ساعت4و5عصر بود که با خواهرهام رفتیم ستارخان که لباس بخرن....تو مغازه ی مانتو فروشی بودیم که من دیدم 2 تا دختر خانوم خیلی بد جور دارن منو نگاه می کنن و زل زده بودن به من و هی زیر لب یه چیز می گفتن...من زیاد اهمیت ندادم ولی اون ها دیگه خیلی زیاد از حد بد جور نگاه می کردن...من هر چه به روی خودم نمی اوردم فایده نداشت....(یاد اون جمله افتادم که می گفت اگه تو خیابون دیدی مردم بهت زل زدن یا بدون خیلی خوشگل و خوش تیپی یا اینکه زیپ شلوارت....)
اخرش اون دختر بزرگه که حدود 22یا23 سالش بود رفت طرف یکی از خواهرام و شروع کردن حرف زدن....بعد از چند دقیقه دیدم که اومد روبه روم وایستاد و گفت:دااااداااااشششششش...........سلام!!!!
مات و مبهوت نگاش می کردم و با یه صدای بریده گفتم سلام....
گفت خیلی تعجب کردی؟؟من ........هستم. همون......خودمون که به وبلاگت سر می زنم....
من که باورم نمی شد داشتم سکته میزدم که این همون دختر با نشاط و پر شور خودمونه....و یکی از دوست های دنیا مجازی که دارم الان از نزدیک می بینمش...من هر چند قبلا تجربه داشتم که بعضی از شما بزرگواران را از نزدیک دیده بودم ولی این دفعه خیلی فرق داشت....
خلاصه شروع کرد گفتن که از وقتی اومدی تو مغازه یهو به ذهنم رسید که داداش....باشی هر چند قبلا عکس هاتو دیده بودم ولی هنوز تو شک بودم که رفتم از اون دختر خانوم ها که همراهت بودن پرسیدم که اسم ایشون چیه و... ومطمن شدم که خودتی....
خلاصه اوشون هم لباس هاشون رو خریدن و همه باهم راه افتادیم که برگردیم خونه...نکته ی جالب تر این بود که همسایه مون هم هست یعنی ما نبش خیابونه خونمون ولی اون ها خونشون تو همون کوچه چندتا خونه پایین تر....
خب حالا اگه این خواهر گلم خودش صلاح می دونه بیاد و تو کامنت ها اسمشو بگه...وگرنه اگه هم نمی خواد من هم به کسی نمی گم...ولی دیشب که می گفت میاد و به همه می گه....به هر حال ریش و قیچی دست خودش...
راستش من یکم ناراحت شدم چون که ایشون همسایه ما هست ولی انقد این روزها روابط همسایگی تیره و تار شده که آدم همسایه کناریشون رو هم نمیشناسه...
خدا به فریادمون برسه...یاعلی
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2