عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



امضــــــــــــــا نمی دم، انگشت می زنم! راستی این ای دی منه هر کس مایل بود ادد کنه‎: sniper.yazdani

نظرتون درباره ی این وبلاگ چیه؟؟؟؟


آمار مطالب

:: کل مطالب : 286
:: کل نظرات : 1921

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 13

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 36
:: بازدید ماه : 1475
:: بازدید سال : 3540
:: بازدید کلی : 46394

RSS

Powered By
loxblog.Com

قاتل
جمعه 6 بهمن 1398 ساعت 21:15 | بازدید : 591 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

از بس

گنجشک های مظلوم روستایم را

قتل عام کرده ام

بوی

قذافی گرفته ام....



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خداحافظی
پنج شنبه 5 بهمن 1398 ساعت 11:49 | بازدید : 630 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )
خاطره ای از گل پسر
چهار شنبه 4 بهمن 1398 ساعت 15:35 | بازدید : 565 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

سلام...انقد دلتنگ گل پسر هستم که فقط می تونم روزی 2 یا 3 کیلو اشک بریزم....!!! ولی خوب دیشب که می حرفیدیم می گفت که کارش انجام شده و همین روزها بر می گرده!

تو این پست می خوام یه خاطره ای از خودم و گلپسر براتون بگم هر چند می دونم من به خوبی و زیبایی گل پسر نمی تونم تعریف کنم ولی خب به احترام همه ی شما مهربون ها و دوست جونی ها...چشم!

 

 

من 2 سال از گل پسر بزرگترم!(البته با اجازه) گل پسر از اون روز اول خیلی زور بود! به قول بابا دیکتاتور عصر خودش بود! یادم میاد که گل پسر کلاس سوم ابتدایی بود و من پنجم ابتدایی و مجبور بودم علاوه بر اینکه همه ی کارهای خودم رو انجام بدم کار های گل پسر رو هم انجام بدم!

 

از مدرسه که می اومد توی همون در ورودی با کفش دراز می کشید و کتابهاشو در می اورد و در عرض10 دقیقه یک مشت خزعبلات می نوشت و یاعلی...میرفت تو کوچه تا اخر شب!

گل پسر یه عادتی که داشت از بچگی عاشق پول جمع کردن بود! یه روزی دیدم که پول هایی که مامان بابا بهش می دن میره و زیر فرش های اتاقش قایم می کنه!

یه روز از مدرسه اومد و توی همون در ورودی دراز کشید و تند تند سروع به نوشتن کرد ...بعد که تموم شد داد زد سر من:

_شااااااااااااادی! بیا!

_جونم داداشی؟

_ این دفتر ریاضی منه...بر می داری 3 بار جدول ضرب رو توش می نویسی تا من بر گردم!

 

منم انقد متنفر بودم از ریاضی نوشتن که تا گل پسر رفت زدم زیر گریه! مامان اومد ساکتم کرد و گفت اشکال نداره...من و امیر رضا_داداش مرحومم_(شادی روحش صلوات)، کمکت می کنیم بنویسی!

من انقد ناراحت بودم که یه فکری به سرم خورد.....!!!رفتم توی اتاق گل پسر و زیر فرش ها رو بازرسی کردم!

 

چیزی حدود 600 تومن پول خورد اونجا قایم شده بود!! از خوشحالی داشتم سکته می کردم و حدود200 تومنشون رو برداشتم! و خوشحال...وقتی خواستم از اتاق برم بیرون، دیدم گل پسر توی در اتاق ایستاده و داره منو نیگاه می کنه! جاتون نه خالی...با لنگه دمپایی افتاد به جون همه...به غیر امیر رضا و مریم(خواهر بزرگمون) نمی دونم چرا گل پسر از مریم بشدت حساب می برید و خیلی دوستش داشت...البته الان هم همینطوره و خیلی بهم وابسته هستند!

و تا می تونست هم سر مامان دادا و بیداد کرد و از خونه رفت بیرون! من و مهسا و هدا رفته بودیم تو اتاق و گریه می کردیم از دست گل پسر!

 

مامان اومد ساکتمون کرد و به امیر رضا گفت(4سال از گل پسر بزرگتر بود) :

امیر! مامان!، برو و گل پسر رو تو کوچه پیدا کن و گولش بزن و ببرش یه جا خلوت و یکم کتکش بزن و بیارش تو خونه!

امیر رضا هم رفت....چشمتون روز بد نبینه! 20دیقه بعدش دیدیم درب کوچه رو میزنن...در رو بازکردیم دیدیم امیر رضا زخمی و گریون، در حالی که گل پسر از پشت دستهاشو گرفته بود و با لگد و سیلی همراهیش می کرد، وارد خانه شد! گل پسر امیر رضا رو انداخت وسط حال و گفت این بچه رو فرستادی منو بزنه؟ که چشمتون روز بد نبینه!

مامان هم عصبانی شد و افتاد تو سر امیر رضا! که خاک بر سرت کنند...از داداش کوچیکترت کتکت خوردی؟ باید می کشتت! بعد اومد که حساب گل پسر رو برسه که گل پسر زودتر از خونه فرار کرده بود! و اون شب هم خونه نیومد!مامان انقد عصبانی بود که گفت فردا میرم به معلمشون می گم تنبیهش کنه!

 

مامان، صبح رفت مدرسه ی گل پسر اینا! و میره پیش معلمشون و می گه: گل پسر خیلی شیطونه و حرف گوش نمی ده و تنبله و درس نمی خونه!

معلم هم مامان رو میبره سر کلاس و میگه گل پسر بیا پای تابلو! و معلمش براش 2 تا مسله ریاضی از سال 1اول راهنمایی یادداشت می کنه رو تابلو می گه گل پسر جواب بده! گل پسر هم به نحو مطلوب جواب میده! و معلم به مامان گیر می ده که چرا در مورد این بچه این طور قضاوت می کنید و در حالی که کلاس سوم هستش مسله ی ریاضی اول راهنمایی حل می کنه! خلاصه مامان رو جلوی همه ی بچه ها ضایع می کنه و بهش می گه گل پسر رو ببوس و ازش عذر خواهی کن و یه پول هم بده!

مامان می گفت اون موقع من حقوقم 2000تومن بود...می خواستم یه25 تومنی بدمش که معلمشون گفت نه! یه 200 تومنی بهش بده! خلاصه مامان بشدت ناراحت برگشت خونه!

 

سر ظهر که شد دیدیم گل پسر با یه جعبه شیرینی و یه شاخه گل در حالی که زیر چادر مادربزرگ قایم شده بود وارد خونه شد...


|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
یادتو
سه شنبه 3 بهمن 1398 ساعت 17:21 | بازدید : 574 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

خـوابم نمے بــرد

به همـه چیز فکر کـرده ام

بیشتر به تــو

و می دانــم که خوابــے

و قبل از بسته شدن چشــم هآیـتـ

به همه چیــز فکــر کرده ای

جـــز مـ ن!!!

 


 

*شادی و چشم و چراغ دنیای مجازی ....برگشت!!!*

 

 


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
بازم
دو شنبه 2 بهمن 1398 ساعت 23:16 | بازدید : 608 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

 سلام همین طور که مشغولید(منظورم مشغول تولد هستید، پست پایینی) گوشتون هم به من باشع:دوستان بازم یه خبر بد....احتمالن من برای یه مدتی ترکتون کنم...بازم....امیدوارم این دفعه....یا خدا....دعا کنید...من از شادی جوون خواهش می کنم برگرده(قابل توجه ی بعضی از دوستان) و چند روز در خدمتتون باشع...ولی بعید می دونم بتونه بیاد...برای یه مدت طولانی خداحافظ

دوستون دارم زیاد

یاعلی


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تولد....!!!
دو شنبه 2 بهمن 1398 ساعت 21:29 | بازدید : 585 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

این درخت ها وگل ها

که از تهران تا شیراز

دو طرف جاده کاشته شده اند

برای روز تولد چشم های توأند...

 

تولدت مبارک - قاصدکی ها دات آی آر

تولد خواهران گلم.......فهیمه جان...♥(دنیای مجازی) و... مهسا جان...♥(دنیای واقعی) رو به همه و بخصوص به خودشون تبریک می گم...ایشالا 120 ساله بشن!

خو خوش آومدید تولد....بفرمایید اتاق بغلی(ادامه مطلب) از خودتون پذیرایی کنید تا من برم دنبال شام...!

 


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...
شاگرد اووول مدرسه!!!
دو شنبه 2 بهمن 1398 ساعت 2:8 | بازدید : 569 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

سلام....امروز می خوام یه خاطره ی با حال براتون بگم....!!!خاطره ی که براتون نقل می کنم مربوط به دوران دبیرستانه!

 

 

*****

من اصولا در دوران مدرسه دانش آموز فراری بودم از مدرسه...یادم میاد هر روز صبح با چند دقیقه تاخیر می رسیدم مدرسه و تا موقعیتی هم پیدا می کردم از مدرسه فرار می کردم...یادم میاد سال سوم دبیرستان که اصلن حوصله کلاس رفتن و درس خوندن رو نداشتم...صب ها که حاجی ساعت 5 بلند میشد که نماز بخونه و اماده بشه بره سر کار...من از اتاقم می اومد بیرون می رفتم تا لنگ ظهر سر جای حاجی می خوابیدم!!!  اون وقتا اول سال تحصیلی می اومدن و شمار ه ی پدر و مادر رو می گرفتن من هم نامردی نکردمو 2تا شماره ی خودمو داده بودم...صب ها ساعت 11 که میشد و من هنوز خواب بودم...مدیر زنگ میزد به خط خودم و من هم جواب می دادم و می گفتم من داداش بزرگشم و گل پسر حالش خوب نیست و نمی تونه بیاد و بازم می خوابیدم!!!

*****

ولی خداوکیلی نمی دونم چرا انقد درسم خوب بود...خودم فک می کنم چون رشته ی انسانی زیادی درس حفظی داره منم موفق تر بودم....جالبه که همزمان حوزه هم درس می خوندم(فک کن دیگه چی میشه...!!!)

*****

من همون سال شاگرد اووول مدرسه شدم!!! برای اهدای کارنامه ها یه جشنی گرفتن و گفتن پدر یا مادرتون رو بگید بیان و خودتون هم بیاید!!!

*****

من یادمه هر چی به مامان اصرار کردم نیومد....می گفت من خودم کلاس دارم...و باید برم دانشگاه! به حاجی گفتم، حاجی هم گفت:برو...گل پسر...برو درس بخووون....من تو این چند سال که درس می خونی، تا حالا مدرستون نیومدم... و نخواهم که بیام....برو هر غلطی کردی خودت درستش کن...برو....!

*****

حالا من هر چی می گفتم حاجی بخدا می خوان ازم تشکر کنن...شاگرد اوول شدم...حاجی باورش نمی شد و فک می کرد من بی انضباطی کردم ...خلاصه حاجی حاضر نشد که بیاد...من هم دست به دامن خواهر بزرگه شدم، مریم که هنوز ازدواج نکرده بود، سرش درد می کرد برای همین برنامه ها!!!

*****

روز جشن فرا رسید....و مجری اعلام کرد....:

و اما معرفی شاگرد اوول مدرسه!! خواهش می کنم از پدر یا مادر آقای گل پسر که اگه توی جمع ما حاضرند برای اهدای پسرشون بروی سن تشریف بیارن!

مریم هم خیلی با غرور و خیلی مصمم بلند شد و رفت بالا....بالا که رسید مدیر خیلی یواش ازش پرسید ببخشید خانوم شما چه نسبتی با ایشون دارید؟ مریم هم نامردی نکرده بود _این جاش رو درست یادم نیست_نمی دونم گفته بود دختر همسایشونم یا رفیقشم.....!!!!

*****

خلاصه مدیر از خجالت و عصبانیت سرخ شده بوووود! من هم رفتم بالا و و کادو ام رو از دست مریم گرفتم در همون حال بغلش کردم و محکم ماچش کردم...!!!...وقتی داشتیم میرفتیم پایین...مدیر منو کشید کنار و گفت: فردا با پدرت میای تا من تکلیفت رو روشن کنم...که یه بار دیگه با دوست دختر نیای کادو بگیری و جلو ی همه ماچش کنی....!!!

*****

ولی فرداش من بازم  با مریم رفتم مدرسه.....!

 


|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
بازگشت!
یک شنبه 1 بهمن 1398 ساعت 22:13 | بازدید : 583 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

هر روز

در مسیر رودخانه دسته گلی

به آب می دهم

تا در مسیر رودخانه

گل خانه ای

باز کنی



عرض سلام و ادب خدمت همه ی عزیزان دل و مهربانان...

4شنبه شب بود که طی خبری که به من داده شد و تماس های پی در پی و مشکلات شخصی مجبور به مسافرت اجباری شدم و از طرفی هم خیلی ناراحت شدم که برای یه مدتی مجبور بودم بدون خداحافظی ترکتون کنم !! راستی من برای همه سوغات آوردم که ایشالا در اولین فرصت تقدیمتون می کنم...!

لذا از خواهر گلم، شادی جونم خواهش کردم که مدیرت وبلاگ رو برای مدتی در اختیار بگیره... وایشون هم با وجود مشغله های ذهنی و کاری فروان قبول زحمت نمودن!

من براشون دعا می کنم شما هم همین طور!!!انشا الله مشکل ازدواج جوانان رو هم حل کنه!(آمین)

تشکر ویژه ای بکنم از همه ی دوستانی که به نحوی چه تماس تلفونی و چه حضوری از حال و احوال ما باخبر شدن و بزرگواری خودشون رو بار دیگه اثبات کردند!

قبل از خداحافظی لازم می دونم چندتا نکته رو در ادامه ی مطلب خدمت بزرگواران عرض کنم!


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...
گنجشک ها
یک شنبه 1 بهمن 1398 ساعت 10:11 | بازدید : 611 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

هر روز 

گنجشک ها در کفش هایم

  لانه می سازند

من  

به زودی پرواز خواهم کرد...

 

خیلی خوشحال شدم این افتخار رو داشتم که چند روز در خدمت شما دوستان و همراهان عزیز گل پسر بودم

خیلی از همه متشکرم و خیلی بهم خوش گذشت ...ایشالا بتونم جبران کنم! جا داره از همین جا از 3 نفر از بزرگواران که 1لحظه هم منو تنها نگذاشتن تشکر و قددانی کنم!  نیلوفر ابی و هانیه جان و ژیلا جون از هر سه ی شما کمال تشکر را دارم...

ایشالا از بعد از ظهر خود گل پسر بر می گرده پیشتون

براتون دعا می کنم و برام دعا کنید!

به خدا می سپارمتون

یاعلی

 

 



:: برچسب‌ها: شالا ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
دربست!
جمعه 29 دی 1398 ساعت 16:48 | بازدید : 547 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

 چه باران خیسی

باز هم گم شدم

آهای تاکسی، دربست،

بهشت زهرا!!!


|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4